این زخم ها نمک میخواست...
پاشیدی.........!
دستهایت را به حافظه ی دستهایم سپردم
تو را که کم می آورم
دستهایم می لرزند
زیر باران خاطراتمان،
غسل زیارت میکنم...
اعمال چشمهایت سنگین است!
امروز دوباره دلم شکست...
از همان جای قبلی...!
کاش میشد آخر اسمت نقطه گذاشت تا دیگر شروع نشوی...
کاش میشد فریاد بزنم: "پایان"
دلم خیلی گرفته...
اینجا نمیتوان به کسی نزدیک شد!
آدمها از دور دوست داشتنی ترند